مرا می شناسی؟ 

مراسم عروسی بود 
پیرمردی در گوشه سالن تنها نشسته بود که داماد پیشش آمد و‌ گفت: 
سلام استاد آیا منو می‌شناسید. 
معلم بازنشسته جواب داد:
خیر عزیزم فقط می‌دانم مهمان دعوتی از طرف داماد هستم.
و داماد ضمن معرفی خود گفت: 
چطور آخه مگه میشه منو فراموش کرده باشید 
یادتان هست سال‌ها قبل ساعت گران قیمت یکی از بچه‌ها گم شد و شما فرمودید که باید جیب همه دانش‌آموزان را بگردید و گفتید همه باید رو به دیوار بایستیم و من که ساعت را یده بودم از ترس و خجالت خیلی ناراحت بودم که شما ساعت را از جیبم بیرون می‌آورید و جلوی دیگر معلمین و دانش‌آموزان آبرویم را می‌برید، ولی شما ساعت را از جیبم بیرون آوردید ولی تفتیش جیب بقیه‌ی دانش‌آموزان را تا آخر انجام دادید و تا پایان آن سال و سال‌های بعد در اون مدرسه هیچ کس موضوع ی ساعت را به من نسبت نداد و خبردار نشد و شما آبروی من را نبردید. 
استاد گفت: 
باز هم شما را نشناختم! 
ولی واقعه را دقیق یادم هست .
چون من موقع تفتیش جیب دانش‌آموزان چشم‌هایم را بسته بودم.

تربیت و حکمت معلمان، دانش‌آموزان را بزرگ می‌نماید.
درود بفرستیم به همه معلم هایی که با روش درست و آموزش صحیح هم بذر علم و دانش را در دل و جان شاگردان می کارند و هم تخم پاکی و انسانیت و جوانمردی را.


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

babbitt bearing - babbittalloy.com خانه ي خانواده قهوه گانودرما 09197977577 | فروش فلزیاب ایگل پی 1 | Eagle p1 signcompanyseoshiraz7.parsablog.com macooein حوض نقاشی فروشگاه اینترنتی اسباب بازی poshak fendi